فضائل و سیره امام کاظم(ع)
فظیلت امام كاظم - علیه السلام - ازنگاه شیخ مفید
1 - شیخ مفید رضوان الله علیه فرموده:
ابوالحسن موسی بن جعفر - علیه السلام - عابدترین و فقیهترین اهل زمانش بود، از
همه سخیتر و از لحاظ كرامت نفس در عالیترین درجه قرار داشت... نوافل شب را
میخواند تا به وقت صبح میرسید، و بلافاصله نماز صبح را میخواند، آنگاه تا طلوع
آفتاب به تعقیب و ذكر الله اشتغال داشت، بعد سر به سجده میگذاشت و مشغول دعا و
حمد بود تا نزدیكی ظهر.[1]
بسیار
اوقات این دعا را خواند: «اللهمّ اِنّی اسالك
الرّاحهَ عند الموت و العفو عندالحساب»
و
آن را تكرار میفرمود و از جلمه دعاهایش آن بود كه: «عظُم
الذّنب من عبدك فلیحسن العفو من عندك».
از
ترس خدا گریه میكرد تا جایی كه اشك از محاسنش جاری میشد، از همه مردم بیشتر به
خانوادهاش و ارحامش میرسید، به فقراء اهل مدینه شبها سر میزد و زنبیلهای حاوی
مال و پول نقره و آرد و خرما برای آنها میبرد، آنها نمیدانستند آورنده اینها
كیست... موقع احسان دویست دینار تا سیصد دینار احسان میكرد، كیسههای احسان
موسیبن جعفر - علیه السلام - ، ضرب المثل بود...
مردم
از او بسیار روایت نقل كردهاند و او افقه اهل زمان و كتاب خدا را از همه بهتر
حافظ بود، صوتش در قراءت قرآن از همه نیكوتر بود، چون قرآن میخواند محزون میشد،
آنها كه قراءت او را میشنیدند گریه میكردند.
مردم
مدینه او را «زین المتهجّدین» مینامیدند،كاظم لقب یافت زیرا كه خشم خود را فرو
خورد و بر ظلم ظالمان صبر كرد.[2]
- عبادت
2
- عبدالله قروی از پدرش نقل كرده گوید: محضر فضل بن ربیع رفتم، او در پشت بام
نشسته بود، گفت: نزدیك بیا، نزدیك رفتم تا محاذی او شدم، گفت: به آن اتاق نگاه كن،
نگاه كردم،گفت: چه چیز میبینی؟
گفتم:
یك لباس كه به زمین انداختهاند. گفت: دقت كن، بدقت نگاه كردم، گفتم: مردی را
میبینم كه در حال سجده است.
گفت:
او را میشناسی؟
گفتم:
نه، گفت: او مولای تواست، گفتم: مولای من كیست؟
گفت:
خود را به نادانی میزنی؟!
گفتم:
نه، ولی برای خود مولایی نمیشناسم. گفت: این ابوالحسن موسی بن جعفر است، من شب و
روز حال او را زیر نظر دارم، او را همیشه در این حال یافتهام، او نماز صبح را
میخواند، تا طلوع آفتاب به تعقیب مینشیند، بعد سر به سجده میگذارد تا ظهر
میرسد، به بعضی از خدمتكاران زندان گفته است چون ظهر شود او را خبر كند. وقتی كه
غلام، اعلام ظهر میكند، برخاسته بدون وضو شروع به نماز میكند، از آن میدانم كه
در سجده نخوابیده است.[3]
- دعا برای مومن
3
- علی بن ابراهیم از پدرش نقل كرده: عبدالله بن جندب را در موقف حج (ظاهراً عرفات)
دیدم، بهتر از او كسی را در آن جا ندیدم، دست به آسمان برداشته مرتب دعا میكرد و
اشك چشمانش بر صورتش جاری بود و به زمین میریخت چون مردم از وقوف برگشتند، گفتم
یا ابا محمد! من بهتر از موقف تو ندیدم. گفت: به خدا قسم دعا نكردم مگر برای
برادران مؤمن، چون ابوالحسن موسی بن جعفر - علیه السلام - به من فرمود: هر كه برای
برادر مؤمنش در پشت سر دعا كند، از عرش ندا میشود:
آگاه
باش برای تو صد هزار برابر آن است، «و ذلك ان اباالحسن موسی بن جعفر - علیه السلام
- أَخبرنی انه من دعا لاخیه بظهر الغیب نودی من العرش:ها، و لك ماه الف ضعفٍ مثلِه»
من خوش نداشتم صد هزار برابر ضمانتشده را بگذارم برای یك دعایی كه نمیدانم مستجاب
خواهد شد یا نه. [4]
- فتوای امام كاظم - علیه السلام -
4
- حسن بن علی بن نعمان گوید: وقتی كه مهدی عباسی مسجدالحرام مكه را توسعه داد،
خانهای در مربع شدن مسجد باقی ماند، مهدی از صاحبان خانه خواست كه آن را بفروشند
تا داخل مسجد الحرام كند، ولی آنها حاضر به فروش نشدند.
مهدی
از فقها فتوا خواست، همه گفتند: چیز غصبی نمیشود داخل در مسجدالحرام شود و جزء آن
باشد، علی بن یقطین گفت: یا امیرالمؤمنین! اگر به موسی بن جعفر بنویسم، از چاره
این امر به تو خبر خواهد داد.
مهدی
عباسی به حاكم مدینه نوشت از موسی بن جعفر بپرس: خانهای است میخواهیم داخل در
مسجدالحرام بكنیم، صاحبانش حاضر به فروش نیستند، در این امر چاره چیست؟ حاكم آن را
از امام - علیه السلام - پرسید، حضرت فرمود: ناچاریم كه جواب بدهیم؟
گفت:
آری، ضرورتی است كه پیش آمده است.
فرمود:
بسم الله الرحمن الرحیم اگر كعبه بعد از خانه ساختن مردم ساخته شده است، مردم به
اطراف آن سزاوارترند و اگر مردم به اطراف كعبه آمدهاند، كعبه به اطرافش اولی است:
«بسم الله الرحمن الرحیم ان كانت الكعبه هی النازله بالناس فالناس
اولی بفنائها و ان كان الناس هم النازلون بفناء الكعبه فالكعبه اولی بفنائها».
امام
صلوات الله علیه یكی از احكام و مصادیق حریم را در اینجا بیان فرموده است و چون
خانه اطراف كعبه، بعد از كعبه ساخته شده بود، حق كعبه در توسعه مقدم بود.
مهدی
چون نامه را خواند بوسید و دستور داد خانه مزبور را خراب كرده داخل مسجد نمایند،
صاحبان خانه محضر امام - علیه السلام - آمدند كه به مهدی نامه بنویسد اقلاً قیمت
خانه را بدهد، امام مرقوم فرمود: مقداری به آنها پول بدهد، مهدی آنها را با پول
راضی كرد. [5]
امام
كاظم - علیه السلام - و قیام علمی
در
زمان حضرت كاظم صلوات الله علیه برای قیام مسلحانه بر علیه طاغوت و تشكیل حكومت
اسلامی، زمینهای فراهم نبود، و گرنه بر آن حضرت واجب بود كه دست به كار شده و
حكومت اسلامی بوجود آورد، چنانكه از قیام حسین بن علی شهید فخ كه مورد تأیید امام -
علیه السلام - بود معلوم گردید، حضرت به او فرمود: مردم فاسقند، كاری از پیش
نخواهی برد.
ولی
برای مبارزه منفی و قیام علمی و ارشاد مردم، شرایط، آماده بود، بدین جهت، امام
فعالیت خویش را در دو جبهه آغاز فرمود، یكی مبارزه منفی و عدم تسلیم در برابر
طاغوت و متنفر كردن مردم از دستگاه ظلم و جور، دلیل این مدعا زندانی شدن آن حضرت و
سالها در زندان ماندن و شهادت در زندان است و دیگر آنكه آن حضرت صفوان جمال را
وادار به فروش شترهایش كرد تا هارون الرشید حتی دررفتن به حج آنها را كرایه نكند و
امام به وی فرمود: هر كه بقا هارون را دوست دارد ولو بمدت دادن كرایه شتران، در
قیامت با او محشور خواهد بود.
دیگری
در جهت ارشاد و هدایت مردم و نشر احكام و تربیت افراد، شیخ مفید در ارشاد فرموده:
مردم روایات بسیاری از آن حضرت نقل كردهاند و آن حضرت افقه اهل زمان خویش بود.[6]
مرحوم
شیخ طوسی در رجال نام دویست و هفتاد و دو نفر از روایان را ذكر كرده كه همه از آن
حضرت نقل حدیث كردهاند، مطالعه نام آنها در همان كتاب بسیار دیدنی است، با مراجعه
به كتب اربعه و بحار و امثال آن خواهیم دید كه بخش قابل توجهی از احكام و اعتقادات
و اخلاق اسلامی و تفسیر توسط آن جناب بوده است.
وصیت
آن حضرت به هشام كه در كافی: كتاب العقل و الجهل ص 13 - 23 و در تحت العقول در ذكر
ارشادات آن حضرت نقل شده، حائز اهمیت است. علی بن جعفر برادر آن حضرت كه از تربیت
شدگان آن حضرت و از خواص آن بزرگوار بود همه «كتاب المناسك و المسائل» را از آن
حضرت نقل كرده است.
مرحوم
مجلسی همه آن كتاب را در بحارالانوار ج 10 از صفحه 249 تا صفحه 291 یعنی در چهل و
یك صفحه آورده است تحت عنوان «ما وصل الینا من اخبار
علی بن جعفر عن اخیه موسی علیه السلام...» و آنها حدود چهار صد و هیجده
سؤال و جواب است كه بصورت: «سالته...قال»
منقول است شیخ طوسی در اختیارالرجال فرموده: امامیه اتفاق دارند بر شش نفر از فقها
از اصحاب امام كاظم و امام رضا - علیه السلام - و آنها عبارتنداز: یونس بن
عبدالرحمان، صفوان بن یحیی، بیّاع سابری، محمد بن ابی عمیر، عبدالله بن مغیره، حسن
محمود سرّاد و احمد بن ابی نصر بزنطی [7] اینك به عدهای از بزرگان و فقهاء و
محدثین كه از تربیت یافتگان آن حضرت و پدرش امام صادق و پسرش امام رضا (علیهم
السلام) بودهاند، اشاره میكنیم.
1
- یونس عبدالرحمن مولی آل یقطین. در فهرست شیخ آمده كه او بیشتر از سی كتاب در
احكام جمع و تألیف كرده است. صدوق فرمود: از ابن الولید شنیدم میفرمود: روایات
كتب یونس همه صحیح است مگر آنچه محمد بن عیسی بن عبید بتنهایی از او نقل كرده است.
نجاشی
در رجال خود فرموده: در میان اصحاب ما متقدم و عظیم المنزله بود، در ایام هشام بن
عبدالملك متولد شد، امام صادق - علیه السلام - را در میان صفا و مروه دید ولی از
وی چیزی نقل نكرده و از امام كاظم - علیه السلام - و امام رضا - علیه السلام -
روایت نقل فرموده است، امام رضا - علیه السلام - در علم و فتوا دادن به او اشاره
میكرد.
ابوهاشم
جعفری گوید: كتاب «یوم و لیله» یونس را به امام حسن عسكری - علیه السلام - عرضه
كردم، فرمود:
این
كتاب تصنیف كیست؟
گفتم:
تصنیف یونس آل یقطین است. فرمود: «اعطاه الله بكل
حرف نوراً فی الجنه».
2
- صفوان بن یحیی، شیخ طوسی در فهرست میفرماید: صفوان بن یحیی كه لباس سابری خرید
و فروش میكرد، اوثق اهل زمانش در نزد اصحاب حدیث و عابدترین اهل روزگارش بود،
روزی صد و پنجاه ركعت نماز میخواند و سالی سه ماه روزه میگرفت و هر سال زكات
مالش را سه برابر میداد.
او
و عبدالله جندب و علی بن نعمان در بیت الله الحرام عهد كردند كه اگر یكی از دنیا
رفت، بقیه بعد از او نماز او را بخوانند، روزه او را بگیرند، حج او را به جای
آورند و زكات او را بدهند، دو رفیقش قبل از او از دنیا رفتند، لذا صفوان به عهد
خود عمل میكرد.
او
از حضرت رضا و امام جواد و امام هادی - علیه السلام - روایت كرده و نیز از چهل نفر
از اصحاب امام صادق - علیه السلام - نقل حدیث میكند و برای او كتب زیادی هست و از
موسی بن جعفر - علیه السلام - مسائلی و روایاتی دارد.
نجاشی
فرموده: صفوان بن یحیی ثقهٌ ثقهٌ عَینٌ. از حضرت رضا - علیه السلام - روایت نقل
كرده و در نزد آن حضرت مقام شریفی داشت، كشی او را در رجال امام كاظم - علیه
السلام - ذكر كرده، وكیل امام رضا و امام جواد علیهماالسلام بود، به طرف مذهب
واقفیه نرفت، او در سال دویست و ده وفات یافته است.
3
- محمد بن ابی عمیر. نجاشی فرمود: كنینهاش ابو احمد، بغدادی الاصل، امام كاظم -
علیه السلام - را ملاقات كرد و از او احادیث بسیاری شنید و در بعضی احادیث، امام
او را أبا احمد خطاب كرده است و نیز از حضرت رضا - علیه السلام - حدیث نقل كرده،
در نزد خاصه و عامه دارای منزلت است، شیخ در فهرست فرمود:
«و كان من أوثق الناس عندالخاصه و العامه و أنسكهم نسكاً».
او
همان است كه به هارون الرشید خبر دادند: كه او نامهای همه شیعه را در عراق
میداند، هارون او را گرفت و گفت: نام شیعیان را بگو، او قبول نكرد، او را لخت
كرده و آویزان نموده و صد ضربه شلاق زدند. میگوید: تحمل فشار بقدری سخت شد كه عن
قریب بود نام شیعیان را فاش كنم، ناگاه ندای محمد بن یونس بن عبدالرحمان را شنیدم
كه میگفت: ابن ابی عمیر! از خدا بترس، و موقف خود را در پیش خدا بیاد آور، این
گفته باعث قوت قلب شد كه تحمل كردم و نگفتم والحمدلله؛ و در آن گرفتاری بیشتر از
صد هزار درهم ضرر دید. (رجال كشی).
او
چهار سال بعلت طرفداری از امامت بزندان رفت، خواهرش كتابهای او را دفن كرد و از
بین رفت، بقولی خودش در غرفهای گذاشته بود كه باران بر آنها جاری گردید و ششسته
شدند، لذا از حفظ، نقل حدیث میكرد، اصحاب ما بر مراسیل او اعتماد كردهاند،
كتابهای زیادی تألیف كرده است، او در سال دویست و هفده به جوار حق پیوست. (رجال
نجاشی).
سندی
بن شاهك بامر هارون او را صد و بیست تازیانه زد و در حبس افكند، او بیست و یك هزار
درهم داد تا خلاص شد... از مردی ده هزار درهم طلب داشت، آن مرد خانه خود را به ده
هزار درهم فروخت، پولش را پیش ابن ابی عمیر آورد و گفت: این طلب تو است.
گفت:
این پول از كجاست؟ آیا به ارث بردهای یا كسی به تو بخشیده است؟ گفت: خانهای را
فروختهام، پول آن است. ابن ابی عمیر گفت: ذریح محاربی از امام صادق - علیه السلام
- به من نقل كرد كه فرمود: «لا یُخرج الرجل من مَسقط رأسه بالدّین» یعنی بعلت قرض
مرد را از خانهاش بیرون نمیكنند. لذا این پولها را قبول نمیكنم با آنكه به خدا
قسم فعلاً به یك درهم نیز احتیاج دارم (تحفه الاحباب). ببین تربیت امامان صلوات
الله علیهم چه مردانی به وجود آورده است. اگر انسان خودش خانهاش را بفروشد و
بیاورد مانعی ندارد ولی آن بزرگوار احتیاط كرده است.
4
- عبدالله بن مغیره ابو محمد بجلی. نجاشی فرموده: ثقه ثقه، كسی در جلالت و دین و
ورع به او نمیرسد، از ابی الحسن موسی بن جعفر - علیه السلام - حدیث نقل كرده و
گویند سی كتاب تألیف نموده است.
كشی
در رجال خود نقل كرده: عبدالله بن مغیره گوید: قول واقفیها را قبول كرده بودم، به
حج مشرف شدم، به وسوسه و تردید افتادم، به پرده كعبه چسبیده و گفتم: خدایا! مطلوب
و اراده مرا میدانی، مرا به بهترین ادیان هدایت كن، در آن وقت به دلم افتاد كه
محضر امام رضا - علیه السلام - بروم، به مدینه آمدم و به در خانه آن حضرت رفتم، به
غلام آن حضرت گفتم: بگو مردی از اهل عراق اجازه ورود میخواهد. در این بین صدای
امام را شنیدم كه فرمود: عبدالله بن مغیره! داخل شو، داخل خانه شدم، امام چون به
من نگاه كرد، فرمود: خدا دعایت را قبول فرمود و تو را به دین خود هدایت كرد، گفتم:
«اشهد انك حجه الله و امینه علی خلقه».
5
- علی بن جعفر صادق - علیه السلام - ، برادر امام كاظم و از تربیت شدگان آن حضرت
است و زمان چهار امام را درك كرده است، مفید رحمهالله در ارشاد فرموده: علی بن
جعفر رضی الله عنه از روایان حدیث، صحیح العقیده، شدیدالورع و كثیرالفضل است،
ملازم برادرش موسی بن جعفر - علیه السلام - بود و ازوی روایات بسیاری نقل كرده است
(ارشاد: ص 269) شیخ در فهرست فرموده:
«علی بن جعفر... جلیل القدر ثقه و له كتاب المناسك و مسائل اِلأَ
خیه موسی بن جعفر - علیه السلام - سأله عنها».
در
مناقب فرموده: از جمله ثقات آن حضرت، حسن بن علی بن فضال كوفی، عثمان بن عیسی،
داوود بن كثیر رقی، و علی بن جعفر صادق - علیه السلام - است و از خواص اصحابش علی
بن یقطین، ابوالصلت عبدالله بن سلام، اسماعیل بن مهران، علی بن مهزیار، ریان بن
صلت، احمد بن محمد حلبی، موسی بن بكیر و اسطی و ابراهیم بن أبی البلاد كوفی است (ج
4 ص 325).
موعظه
امام كاظم و بشر حافی
ابونصر
بشر بن الحارث معروف به «بشر حافی» از اولاد روساء و درباریان بود، اغلب به لهو و
لعب و بیعاری و كارهای قبیح اشتغال داشت، چنان كه رسم اینگونه اشخاص است. روزی
امام كاظم - علیه السلام - در بغداد از خانه او عبور میكرد، صدای ساز و آواز و
ملاهی شنید، در این بین كنیزی از خانه بشر بیرون آمد تا خاكروبه را بیرون ریزد.
امام
- علیه السلام - به او فرمود: صاحب این خانه آزاد است یا عبد؟
گفت:
آزاد است.
امام
فرمود: راست گفتی، اگر عبد بود از مولایش میترسید.
كنیز
به خانه برگشت، بشر كه بر سفره شراب نشسته بود، گفت: چرا تأخیر كردی؟!
گفت:
با مردی سخن میگفتم كه چنین گفت. بشر كه معنی كلام را فهمید پا برهنه در عقب امام
- علیه السلام - دوید، تا خود را به امام رسانید و بدست آن حضرت توبه كرد و اعتذار
نمود و گریست. (الكنی و الالقاب - حافی).
او
بالاخره از زهاد عصر خود گردید، مواعظ بسیاری از او در كتب اخلاق نقل شده است.
گویند: بعد از آن دیگر كفش نپوشید و پیوسته پا برهنه بود كه لقب حافی (پا برهنه)
یافت. لفظ بشر بضم اول بر وزن «عذر» است.
امام
كاظم - علیه السلام - و صفوان بن مهران
صفوان
بن مهران جمال گوید: روزی به خدمت ابوالحسن اول (امام كاظم - علیه السلام - )
رسیدم، فرمود: صفوان!
همه
چیز تو خوب است، مگر یك چیز. گفتم: فدایت شوم، آن كدام است؟!
فرمود:
آن كه شتران خود را به هارون رشید كرایه میدهی، گفتم: به خدا قسم من برای تكبر،
افتخار، شكار ولهو كرایه نمیدهم، بلكه فقط برای سفر مكه كرایه میدهم، وانگهی
خودم با شتران نمیروم، بعضی از غلامان خود را میفرستم.
فرمود:
یا صفوان! آیا پول كرایه را مقروض میمانند یا در اول میدهند؟
گفتم:
بعد از عمل حج میدهند. فرمود: دوست داری زنده بمانند تا كرایه تو را بدهند؟ گفتم:
آری.
فرمود:
هر كه بقا آنها را دوست دارد، با آنهاست و هر كه با آنها باشد اهل آتش است.
صفوان
گوید: رفتم همه شتران را فروختم، هارون چون از این كار مطلع شد، مرا خواست و گفت:
گزارش
رسید كه شتران خود را فروختهای، گفتم: آری، گفت: چرا؟
گفتم:
خودم پیر شدهام، غلامان نیز درست كار نمیكنند.
گفت:
هیهات هیهات، میدانم كدام كس به این كار دلالت كرده است، موسی بن جعفر به این عمل
اشاره كرده است.
گفتم:
مرا با موسی بن جعفر چه كار؟
گفت:
ساكت باش، به خدا اگر حسن مصاحبتت نبود تو را میكشتم.[8]
نگارنده
گوید: صفوان بن مهران أسدی از روایان موثق و از اهل كوفه بود، او از احادیث امامان
صلوات الله علیهم كتابی نوشته است، او از كرایه دادن شتران امرار معاش میكرد، كه
صفوان جمال نام گفته بود، او دفعات متعددی حضرت صادق صلوات الله علیه را از مدینه
به كوفه و بغداد آورده است. او همان است كه زیارت وارث و دعای علقمه و زیارت رجبیه
امام حسین صلوات الله علیه را از امام صادق - علیه السلام - نقل كرده است، رضوان
الله علیه.
امام
كاظم - علیه السلام - و مرد عمری
مفید
رحمه الله نقل میكند: در مدینه مردی بود از نسل عمربن الخطاب، او امام كاظم -
علیه السلام - را اذیت میكرد، هر وقت آن حضرت را میدید به او و علی بن أبی طالب
- علیه السلام - ناسزا میگفت، بعضی از یاران امام گفتند: اجازه بدهید او را
بكشیم، حضرت آنهارا از این كار بسختی نهی كرد.
حضرت
از حال آن مرد عمری پرسید. گفتند: او در بعضی از نواحی مدینه به شغل زراعت مشغول
است، امام بر مركب خویش سوار شده به دیدار او رفت و داخل مزرعه او شد، عمری فریاد
كشید: زراعت مرا پایمال نكن، امام به حرف او اهمیت نداد تا خودش را به او رسانید.
و نزد او نشست و با او شوخی و خوشرویی كرد، بعد فرمود: برای این زراعت چقدر خرج
كردهای؟
گفت:
صد دینار، فرمود: چقدر امید داری عایدت شود؟
گفت:
علم غیب نمیدانم، فرمود: من گفتم: چقدر امید داری؟
گفت:
دویست دینار.
امام
كیسهای به او داد كه سیصد دینار داشت، فرمود: مزرعهات نیز مال تو باشد، خدا آنچه
امید داری به تو روزی فرماید. مرد عمری برخاست، سر مبارك امام را بوسید و از
گذشتهها معذرت خواست، امام تبسم فرمود و به مدینه برگشت و چون به مسجد داخل شد
دید مرد عمری در مسجد نشسته و میگوید: «الله اعلم
حیث یجعل رسالته».
یاران
مرد عمری پیش او آمده گفتند: چه شده!؟ چرا عوض شدهای؟!
گفت:
آنچه را كه گفتم شنیدید؟
آنگاه
شروع به دعا كردن برای امام كرد، با او مخاصمه كردند، او نیز با آنها مخاصمه نمود،
امام چون نزد یاران خویش آمد، فرمود: كدام كار بهتر بود، آنچه شما گفتید یا آنچه
من كردم. كار او را با مقداری پول اصلاح كردم و از شرش راحت شدم.
(ارشاد:
ص 278).
امام
- صلوات الله علیه- و حمادبن عیسی
ثقه
جلیل حمادبن عیسی گوید: در شهر بصره به خدمت حضرت ابوالحسن موسی بن جعفر رسیدم،
گفتم: فدایت شوم، از خدا بخواه به من خانهای و همسری و فرزندی و خدمتكاری و پنجاه
دفعه زیارت حج روزی فرماید، امام دست به دعا برداشت كه:
«اللهم صل علی محمد و آل
محمد و ارْزُق حمّادبن عیسی داراً و زوجهً و ولداً و خادماً والحّج خمسین سنهً»
حماد
گوید: چون حج را پنجاه بار گفت، دانستم كه بیشتر از پنجاه بار حج نخواهم كرد،
آنگاه حماد به راوی حدیث من در اثر دعای امام چهل و هشت بار حج رفتهام، این خانه
من است كه خدا روزی كرده و این همسر من است كه در پس پرده سخن مرا میشنود و این
پسر من و این خدمتكار من است، كه خدا عطا فرموده است.
راوی
گوید: حماد بعد از آن دو بار نیز به حج رفت كه پنجاه حج شد، بار پنجاه و یكم برای
حج حركت كرد و با ابوالعباس نوفانی هم كجاوه بود، چون به میقات رسید، داخل آب شد
كه غسل كند، در آن بین سیل آمد و او را غرق كرد و قبرش در «سیاله» (محلی در حجاز)
واقع است. (رجال كشی - حماد).
بدین
طریق نتوانست حج پنجاه و یكم را به جا بیاورد، حماد بن عیسی یكی از روایان موثق
راستگوست، ابوالعباس نجاشی در رجال خود میفرماید: او از امام صادق و امام كاظم و
امام رضا علیهم السلام حدیث نقل كرده و در زمان امام جواد صلوات الله علیه فوت
كرده است، گوید: از امام صادق - علیه السلام - هفتاد حدیث شنیدم، پیوسته در آنها
شك میكردم تا به بیست حدیث اقتصار نمودم.
امام
كاظم - صلوات علیه- و علی بن یقطین
مردی
به نام محمد بن علی صوفی نقل میكند: ابراهیم جمال كه شغل شترداری داشت برای عرض
حاجتی محضر علی بن یقطین وزیر آمد، علی او را اجازه ورود نداد و رد كرد. اتفاقاً
در آن سال علی بن یقطین به حج مشرف شد و در مدینه به زیارت امام كاظم - علیه
السلام - آمد، امام به او اجازه ورود نداد، علی بن یقطین در روز دوم امام را ملاقات
كرد و گفت:
مولای
من! گناه من چیست؟!
امام
فرمود: من از ورود تو مانع شدم، زیرا كه تو از ورود برادرت ابراهیم جمال مانع شدی
و نگذاشتی پیش تو بیاید، خدا عمل تو را قبول نخواهد فرمود، مگر آن كه ابراهیم جمال
از تو بگذارد.
علی
گفت: سرور من و مولای من! این چطور ممكن است، من در مدینه هستم و او در كوفه!!!
امام
فرمود: چون شب رسید بتنهایی به قبرستان «بقیع» برو، بی آن كه كسی از یارانت بداند،
خواهی دید در آن جا اسب اصیلی زین كرده آماده است، آن تو را به كوفه خواهد رسانید.
علی بن یقطین شب به «بقیع» آمد و به آن مركب سوار شد، بعد از كمی آن اسب او را در
كوفه به درخانه ابراهیم جمال رسانید، علی در را زد و گفت: من علی بن یقطین هستم.
ابراهیم
از درون خانه صدا زد: علی بن یقطین وزیر در خانه من چه میكند؟
علی
بن یقطین گفت: كار من بزرگ است، آنگاه اجازه گرفت و داخل شد گفت: ای ابراهیم!
سرورم
موسی كاظم - علیه السلام - مرا قبول نكرده مگر آن كه تو از من عفو كنی. گفت: خدا
تو را بیامرزد.
علی
بن یقطین گفت: من صورتم را به زمین میگذارم، تو قدم بر صورت من بگذار.
ابراهیم
گفت: این كار را نكنم، علی بن یقطین اصرار كرد كه بكن، ابراهیم پا به صورت علی
میگذاشت و علی میگفت: خدایا! شاهد باش. بعد از خانه ابراهیم بیرون آمد، سوار آن
اسب شد و اسب همان شب، او را به درخانه امام رسانید، امام - علیه السلام - به او
اجازه ورود داد و قبولش فرمود. [9]
نگارنده
گوید: نظیر این مطلب در نوادر حضرت باقر - علیه السلام - در قضیه «یادرجان» گذشت،
امامان علیهم السلام از این كرامات زیاد داشتهاند. عبدالله بن سنان گوید: روزی
هارون الرشید مقداری لباس بعنوان تحفه به وزیرش علی بن یقطین داد، از جمله جبه
سیاهی زر دوخت از لباس پادشاهان بود، علی بن یقطین همه آن لباسها و همان جبه را با
مقداری پول از خمس مالش طبق معمول، محضر امام كاظم - علیه السلام - فرستاد.
امام
- علیه السلام - پول و لباسها را قبول كرد ولی جبه را بر گردانید و در نامه خود
نوشت: این جبه را حفظ كن و از دستت خارج نكن، بزودی كاری پیش میآید كه به آن
ضرورت پیدا میكنی، علی بن یقطین از این جریان به تردید افتاد و ندانست سبب آن
چیست، به هر حال جبه را نگاه داشت.
او
بعد از چندی به غلام مخصوص خویش خشم گرفت و او را از خدمتش معزول كرد، غلام
میدانست كه ابن یقطین از ارادتمندان موسای كاظم - علیه السلام - است و از ارسال
پول و لباس و غیره به محضر آن حضرت مطلع بود، او پیش هارون رفت، سعایت كرد و گفت:
علی بن یقطین معتقد به امامت موسی بن جعفر است. و هر سال خمس مال خویش را به وی
ارسال میكند، حتی جبه مخصوص را كه هارون به او داد به مدینه فرستاده است.
هارون
با شنیدن این سخن از خشم آتش گرفت و گفت: در این رابطه تحقیق خواهم كرد، اگر درست
باشد، خونش را خواهم ریخت، در دم به احضار علی بن یقطین فرمان داد. چون او به
دربار آمد، هارون گفت: جبهای را كه به تو داده بودم چه كردهای؟
گفت:
یا امیرالمؤمنین، آن در یك ظرف مهر زده و معطر كرده در نزد من است. اغلب در وقت
بامداد آن را باز كرده و به عنوان تبرك تماشا میكنم و میبوسم و به محلش بر
میگردانم. موقع شبها نیز چنین میكنم.
گفت:
الان آن را بیاور، گفت: آری، یا امیرالمؤمنین !
آنوقت
به بعضی از خدمهاش گفت : برو به فلان اتاق در خانه من، كلید آن را از دربان من
بگیر، پس از آنكه اتاق را باز كردی، فلان صندوق را نیز باز كن و ظرف مهر شدهای را
كه در آن است بیاور، غلام بعد از كمی آن ظرف را آورد و در پیش هارون به زمین نهاد،
هارون گفت: مهر را برداشته، ظرف را باز كنند، چون باز كردند، دید جبه در آن جا و
در میان عطر است، غضب هارون فرو نشست، گفت آن را به محلش باز گردان و پی كار خود
برو، دیگر هیچ سعایتگری را درباره تو تصدیق نخواهم كرد و گفت: جایزه خوبی نیز به
علی بن یقطین دادند.
بعد
گفت به غلام كه سعایت كرده بود هزار شلاق بزنند، چون ضربات به پانصد رسید، غلام
چشم از جهان فرو بست، [10] علم غیب خدایی كه در نزد امام بود علی بن یقطین را نجات
داد.
[1]
. ظاهراً سر به سجده گذاشتن در ایام حبس بوده است.
[2]
. ارشاد مفید ص 277 - 279.
[3]
. بحار: ج 48 ص 210.
[4]
. كافی: ج 4 ص 465 كتاب الحج.
[5]
. تفسیر عیاشی: ج 1 ص 187 ذیل آیه «ان اوّل بیت وضع للناس» آل عمران: 96.
[6]
. ارشاد: ص 279.
[7]
. مناقب: ج 4 ص 325.
[8]
. رجال كشی: (صفوان).
[9]
. بحار الانوار: ج 48 ص 85 از عیوان المعجزات.
[10]
. ارشاد مفید: ص 274.
نظرات شما عزیزان:
|